در سالهای اخیر، محسن رنانی، اقتصاددان اصلاح طلب، پا را از دایره اقتصاد کلاسیک فراتر گذاشته و وارد قلمرویی شده که بیشتر شبیه به زمین بازی «روانشناسی عامهپسند» و «توصیفهای گلخانهای از مغز» است. جایی که اصطلاحاتی چون “کورتکس”، “آمیگدال”، “مغز خزنده” و غیره بهطرزی شگفتانگیز، نه در آزمایشگاه، بلکه در تحلیل توسعهنیافتگی ایران، ظهور میکنند و مرز بین علم، تفسیر، داستان و شوآف فکری را برمیدارند.
اما چرا چنین روایاتی، با اینکه جذابند، خطرناک و گمراهکنندهاند؟
مغز، اقتصاد نیست؛ تشبیههای خنثی و گمراهکننده
رنانی در گفتارها و نوشتههایش گاه جامعه ایران را یک ارگانیسم گرفتار “مغز خزنده” توصیف میکند. به این معنا که تصمیمگیریهای ما بر اساس واکنشهای بدوی و غریزی است، نه بر پایه تحلیل منطقی که در “کورتکس پیشپیشانی” انجام میشود. این حرف، در نگاه اول، علمی به نظر میرسد، بهخصوص وقتی کلماتی چون “نورون”، “تکامل مغزی”، “آمیگدال” و “لوزالمغز” در کنار مفاهیم جامعهشناختی و اقتصادی قرار میگیرند.
اما آیا واقعاً میتوان رفتارهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی یک ملت را با ارجاع به ساختارهای مغزی توجیه کرد؟ این همان جایی است که شبهعلم آغاز میشود: فروکاست یک پدیده پیچیده فرهنگی به سازوکارهای بیولوژیکی، بدون هیچ سند تجربی جدی. نام این کار «نورو-تخیّل» است، نه علم.
فروکاستگرایی زیستی: علم یا ایدئولوژی پنهان؟
وقتی رنانی میگوید “مغز ایرانی هنوز در سطح آمیگدال تصمیم میگیرد”، درواقع در حال فروکاست یک تاریخ پیچیده به یک تئوری سادهانگارانهی زیستی است. این نگاه، بیش از آنکه علمی باشد، نوعی «ایدئولوژی پنهان» دارد: ملت را کودک، ترسو و نیازمند “هدایت عقلانی” تصویر میکند و خودِ گوینده را در جایگاه منجیِ عقلِ سرکوبشده قرار میدهد.
همانطور که آنتونی گیدنز هشدار داده، استفاده نابجا از استعارههای علمی، خصوصاً در علوم انسانی، نه تنها چیزی را توضیح نمیدهد بلکه “ابهام را بهجای روشنی مینشاند”.
وقتی کورتکس کار نمیکند، سخنران بیشتر حرف میزند
در واقع آنچه رنانی در نقد جامعه ایرانی میگوید، بیشتر به سلیقهی شخصی، خستگی سیاسی و ناامیدی روشنفکرانهاش شبیه است تا تحلیل علمی. مغز، سیستم عصبی و رفتار، همگی موضوعاتی پیچیده و تخصصیاند که نیازمند تحلیل آماری، روششناسی دقیق، و سالها تحقیق هستند نه صرفاً خواندن چند مقاله نیچر و تد تاک.
او نه نوروساینتیست است و نه روانشناس، و بدتر اینکه در هیچکدام از تحلیلهایش به ارجاعات علمی معتبر، دادههای تجربی یا متدولوژی تحقیق اشاره نمیکند. در نتیجه، بیشتر شاهد «شبهعلم تزئینی» هستیم تا روشنگری علمی.
نسخه برای نجات؛ کمتر کورتکس بگوییم، بیشتر فکر کنیم
جامعه ایران مشکل دارد، بیشک. اما درمان این مشکلات، با تشبیه مغز به حکومت، یا تقلیل فرهنگ به آمیگدال، میسر نمیشود. بلکه نیاز به تحلیل ساختاری، دادهمحور و مشارکتی دارد. ما بیش از آنکه مغزمان خراب باشد، گرفتار ساختارهای معیوب، نظامهای رانتی، و فقدان عقلانیت جمعی در سطوح سیاسی و اجتماعی هستیم.
و شاید، همینکه روشنفکر ما به جای چالشهای اجتماعی، به «مغز» مردم حمله میکند، خود گویای بحران روشنفکری در ایران باشد.